دانلود رمان بیم از خانوم_کاف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان بیم داستان زندگی دختری رو روایت میکنه که اعتماد به نفس زیادی برای رویارویی با آدما نداره و به مجازی پناه میبره. کم کم توی منجلاب فرو میره و وقتی به خودش میاد که یه اشتباه جبران ناپذیر کرده! هدیه فکر میکنه تنهایی میتونه مشکل رو حل کنه ولی برخلاف اون چیزی که تصور میکرد خیلی زود همه از رسوایی که به بار اومده باخبر میشن
خلاصه رمان بیم
مامان متاسف نگاهم کرد. قبل اینکه عمه برگرده قیافم رو ببینه روی چهره ام لبخند نشوندم و پشت سرشون راه افتادم. چه فاز قهری هم برداشته بود. اتاقش رو یاسی و صورتی درست کرده بودن. والا شانس دارن. ساعت ۱۱ شد و بالاخره بابا و مامان رضایت دادن که برگردیم. خداروشکر مامان اونقدر موضوع جدید برای تعریف داشت که رفتار من رو فراموش کرده بود. بین خواب و بیداری بودم حس کردم زمین لرزید. سریع نشستم که با جیغی که مامان زد حدسم به یقین تبدیل شد، زلزله بود.
اونقدر هول شدم با پا کوبیدم تو پهلوی حنایی که عمیق خوابیده بود و یکم دهنش باز مونده بود. تو جاش نشست و گیج و منگ نگام کرد. پاشو زلزله است. همه اینا ظرف چند ثانیه بود و وقتی به خودش اومد پشت سرم دوید رفتیم توی حیاط. عاشق مامان بابامون بودم. انگار نه انگار دوتا بچه دارن، زودتر از ما فرار کرده بودن و یه تعارف نکردن زیر آوار نمونیم. زیر لب نالیدم آه سها گرفتمون.
حنا زد زیر خنده، جریان رو بهش گفته بودم. مگه فقط اینجا زلزله اومده خنگول. نوچی گفتم و یخورده وایسادیم تا اوضاع آروم بشه و بعدش برگردیم داخل. حنا و مامان خواستن محض اطمینان شب رو توی حیاط بخوابیم. صدای خروس بی محل همسایه کفریم کرده بود. داد زدم مرگ…بابا نوچی گفت و ازم خواست آرامش خودم رو حفظ کنم و مثل حنا و مامان بگیرم بخوابم. میون این هیر و ویری فکرم پیش گوشیم بود یهو زلزله نیاد اینبار زیر آوار بمونه.