دانلود رمان جنایتکار از محدثه_ا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من آرمین سلحشورم! در پیِ انتقام از جناب سرهنگیام، که پدر بی گناهم رو کُشت! و حالا دختر جناب سرهنگ، تو چنگ منه و من، قراره داغشو به دل مادر و پدرش بزارم!
خلاصه رمان جنایتکار
وارد دانشگاه شدم مثله همیشه نگاه ها رو من زوم شد، پچ پچ همه بلند شد میدونستم که دارن چی میگن ! “سه، چهار ماه هست یه سال نیست! ” پوزخندی گوشه لبم جا خشک کرد، اینا چه میدونستن از زندگی منی که هزار جور خلاف کردم… وارد دفتر اساتید شدم سلام سردی دادم بدون هیچ حرفی پشت میزم نشستم هیچکدوم از اساتید باهام حرف نمیزدن چون از جدی بودن و کم حرف بودنم حساب میبردن! پچ پچ کردناشون رو اعصابم رژه میرفت ساعت کلاسم که شد، بلند شدم وسایلم رو برداشتم و از دفتر خارج شد! وارد کلاس شدم دانشجوها با دیدنم فوری سر جاشون نشستن و
سلام دادن سر تکون دادم و بدون حرف اضافه ای شروع به تدریس کردم که در به شدت باز شد! اخمام درهم کردم و چرخیدم سمت در که با یه دختر که صورتش از شدت دویدن قرمز شده بود و نفس نفس میزد روبه رو شدم و اولین چیزی که توجه ام رو جلب کرد چشمای آبی رنگش بود با صداش به خودم اومدم. _سلام استاد، شرمنده دیر کردم! ایرانی بود، چون فارسی حرف زد، ولی یهو کوبید رو پیشونیش و به فرانسوی گفت: ببخشید یادم رفت فرانسه ام! سرد بهش زل زدم به فارسی لب زدم: _بشین. جا خورد ولی زود خودشو جمع کرد و موهای طلایی رنگش پشت گوش انداخت و سرجاش نشست.
_استاد؟! با صداش برگشتم، متین و مودبانه لب زد: _میشه اگه منو غایب زدید، پاک کنید! اصلا یادم نبود حضور و غیاب کنم، سر تکون دادم و سکوت کردم! ادامه درس رو دادم ساعت کلاس که تموم شد دفتر حضور و غیاب برداشتم اسم همه رو یکی یکی خوندم تا اینکه به یه اسم رسیدم که… شک داشتم، مگه فقط یه مهرادی تو دنیا وجود داشت، به اون دختر ایرانی نگاه کردم تاک ابروم بالا فرستادم و گفتم: _همتا مهرادی؟! آروم حاظر گفت و مشغول نوشتن مسئله های رو وایت برد شد، سریع وسایلم رو جمع کردم و از کلاس بیرون زدم اسم و فامیلیش از ذ هنم بیرون نمیرفت باید میفهمیدم کیه؟!