دانلود رمان بنفش ترین سکوت ممکن از allium با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهارین پنج سال پیش از راز بزرگی در زندگی عارف نابغه برنامه نویسی کامپیوتر بطور اتفاقی مطلع شده که عارف از آن راز اطلاعی ندارد. حالا بهارین با نام مستعار ریحانه، بعنوان نویسنده عضو سایت انجمن نویسندگان شده تا راز رو به گوش عارف برسونه تا بتونه کمکش کنه… بهارین به عارف نزدیک میشه ولی…
خلاصه رمان بنفش ترین سکوت ممکن
عقربه های ساعت هم مثل من چمباتمه زده بودند. من روی میز و صندلی آنها روی هفت و دوازده قرار نبود به این زودی کوتاه بیایم. اما ته دلم حسی بود که می گفت به چین های گوشه ی چشم عارف نمی آید که منتظرت بگذارد حتی اگر این همه تاخیر داشته باشد. نیم ساعت هم بیشتر از آن یک ساعتی که گفته بودم منتظرش می مانم تنها اینجا نشسته و ثانیه و دقیقه ها را شمرده بودم و حالا چند دقیقه ای بود که داشتم سعی میکردم روی نقشه آدرسم را پیدا کنم فکرم بیشتر از نیامدن نه چندان دور از انتظار عارف، درگیر محراب بود. موقع بیرون
آمدن از خانه دم در دیده بودمش. بی سلام و علیکی پیش آمده و گفته بود: «فکر کن ماجان بو ببره این روزها بیشتر از اون واسه دیدن تو می آم اینجا.» و قبل از آن که بتوانم تحلیل درستی که به ذات خرابش هم بیاید برای جمله اش پیدا کنم، باز گفته بود: «فکر نمیکردم به این زودی جا بزنی؟» انگار به جای او یک علامت سوال جلوام ایستاده بود. آدمی که فهمیدن حرف هایش نیاز به حل المسائل داشت فکرهایم آن قدر زیاد شده بودند که از ظرف زبانم سر رفتند. گفته بودم من واقعاً نمی فهمم شما چی میگی!» در جوابم لبخندی شیطانی زده و حین رفتن
داخل فقط گفته بود: «عارف!» یک گوشی مقابلم گذاشت و گوشی ام را برداشت. سر و دستی به کمرم که روی میز خم شده بودند از این اتفاق بی مقدمه، بالا پریدند. عارف سراپا سیاه کنار میزم ایستاده بود. قبل از آنکه نگاهم به چشم هایش برسد دو قدم رفت و روبه رویم آن طرف میز نشستن. منتظرش بودم و از حضورش هول کرده بودم! آنقدر که کمرم عرق کرد و صورتم داغ شد سرم را سمت گوشی خم کردم، نوشته بود: باز رو نقشه گم شدی؟ سرم را بلند کردم با اخم انگشتش را روی گوشی ام می کشید تا لابد روی نقشه پیدایم کند…